ترانه چیست ؟ پس از گذشت بیش از صد سال از تولد ترانه ی معاصر هنوز تعریف مشخصی برای ترانه وجود ندارد و تمامی تعاریف موجود در حد یک نظریه ی شخصی است . شاید یکی از دلایل آن جدی نبودن ترانه به عنوان یک شاخه ی مستقل و تاثیر گذار در نزد صاحبان ادبیات ادبیات پارسی و دلیل دیگر آن گستردگی دامنه ی ترانه طی سالیان بعد از پیدایش بوده باشد کلی ترین تعریفی که از ترانه در سالهای اخیر دیده شده همان تعریف قدیمی ای است : هر شعری ( از مثنوی و غزل تا سپیدذ و نیمایی ) که قابلیت موسیقیایی داشته باشند را می توان ترانه دانست امروزه کوچکترین تردیدی وجود ندارد که مقفی نبودن یا فاقد وزن عروضی بودن شعر چه به ضرورت ملودی و چه غیر از آن دلیل بر ترانه نبودن آن شعر نیست . اما اینکه اشعار نیمایی یا سپید را هم می توان با توجه به همین تعریف ترانه دانست ، مبحث دیگریبست که در ادامه به آن خواهیم پرداخت بزرگترین اشتباهی که در مورد ترانه در سالهای اخیر اتفاق افتاده است این بودکه اکثر ما به دنبال یک تعریف مشترک و واحد برای آنچه که مثلا در موسیقی سنتی به آن ترانه گفته می شود ، با آنچه که در سبک موسیقیایی دیگری همانند راک ترانه نامیده م یشود هستیم . یعنی ما برای تمامی سبکهای موسیقی یک نوع شعر را ترانه تعریف کرده ایم . هر گاه ترانه ای گفته شد که قابلیت اجرا در تمامی سبکهای موسیقی را داشت ، آنگاه می پذیریم که تعریف مشترکی برای ترانه بین تمام مخاطبان و آهنگسازان و عوامل مختلف سبکهای موسیقی وجود دارد با نگاهی اجمالی به تاریخ ترانه معاصر ، از دوره ی بزگانی چون شیدا و عارف تا به امروز در می یابیم که در هر دوره به سبک ، قالب و زبان خاصی ترانه اطلاق میشده است هر چه که به جلوتر می رویم تغییرات جدیدی را در ساختار ترانه مشاهده میکنیم که با وجود اینکه سبکها ی قبلی را از حوزه ی ترانه خارج نمی کند ، اما آنها را کم رنگ تر از قبل می کند در ابتدای دوره ی معاصر اکثر ترانه های ما تغزل به سبک عراقی بوده و به تبعیت از بزرگان این سبک مانند حافظ و سعدی سروده شده است . به واسطه ی اینکه تنها سبک موجود آن روزگار موسیقی ردیفی و دستگاهی بود ، تا سالها در زبان و قالب ترانه تغییر جدی به وجود نیامد در سالهای آغازیت دهه ی پنجاه ، با شروع موج نوی ترانه یا همان ترانه ی نوین و تولد موسیقی پاپ در ایران ، زبان به فراخور موسیقی دچار شکستگی شد و به واقع به زبان محاوره ی مردم کوچه و بازار نزدیک شد تلاش پیشروان این جریان پدید آوردن دیدگاهی نو به زبان محاوره و بسط ظرفیتهای این زبان بوده است . و ترانه از تعاریف قالبهای کلاسیک بیرون آمد و در حقیقت تعریف ترانه عوض شد . از آن تاریخ تا امروز تغییر بنیادین به مثابه ی آنچه در دهه ی 50 اتفاق افتاد ، در ترانه رخ نداده است . ولی شاهد فراز و نشیبهای بسیاری به فراخور تغییرات فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی ، در آن بوده ایم با توجه به توضیحات فوق و برای فرار نکردن از پاسح به عنوان مورد بحث ( ترانه چیست ؟ ) ترانه را در کلیت موسیقی پاپ مورد ارزیابی قرار می دهیم ترانه در نگاه کلی شعریست که با ذهنیت موسیقیایی ، برای تلفیق با موسیقی و مناسب با سبک موسیقی مورد نظر سروده می شود که بدیهی است می تواند موزون و مقفی هم نباشد اما ترانه در موسیقی پاپ که بیشتر مورد بحث ماست ، باید چند شاخصه ی دیگر را هم در خود داشته باشد که به آنها اشاره می شود اگر بپذیریم که موسیقی پاپ ، به معنای موسیقی مردمی است و عامه ی مردم را هدف قرار گرفته ، باید قبول کنیم که ترانه در موسیقی پاپ شعری است که قابلیت بر قراری ارتباط با عامه ی مردم را داشته باشد و به واقع از زبان قابل فهمی برای اکثر اقشار جامعه بر خوردار باشد . که با توجه به این توضیح و تعریف ترانه از نگاه کلی می توان به این نتیجه رسید که شعر سپید یا نیمایی به دو دلیل ، یکی پیچیدگی اغلب آنها و دیگری نداشتن ذهنیت موسیقیایی سراینده ، خوراک مناسبی برای ترانه ی پاپ نیستند در ترانه ی مورد نظر برای موسیقی پاپ همواره باید مرز بین شعر و ترانه را در نظر گرفت ، یعنی برای مثال در قدرت شعر مولانا از هر لحاظ شکی نیست ، اما همین شعر اگر قرار باشد به عنوان ترانه ای برای موسیقی پاپ ، تاکید می کنم موسیقی پاپ که قرار است با عامه ی مردم ارتباط بر قرار کند در نظر گرفته شود ، آنگاه مشاهده می شود که این شعر ، ترانه ی مناسبی برای این نوع موسیقی نیست . چون از زبان گرفته تا مضمون تفاوت زیادی با زبان و مضامین امروز عامه ی مردم دارد .همین مسئله ی شعر یا ترانه بودن در مورد عموم آثار سپید و نیمایی هم صدق می کند به هر حال ترانه محدوده ایست بسیار وسیع که هر روز هم با توجه به تغییرات فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی و به فراخور آنها تغییر نیازها و زبان مردم وسیعتر می شود . هیچ بعید نیست ، شعری را که ما امروز با قطعیت ترانه می نامیم در دهه یا دهی آینده ، نوع منسوخی از ترانه باشد و تعریفی جدیدی برای ترانه مرسوم گردد منبع سایت ترانه
نقد هر اثر هنري گامي موثر در رشد و پويائي و ارتقا آن اثر هنري است در هنر هاي زيبا ترانه سرائي هنري نورس مي باشد كه تا تكامل و بلوغ فاصله زيادي دارد ما در اين بخش نوپا بر آن شديم تا با ياري شما دوستان عزيز ضمن آشنائي با مقوله نقد ترانه طرز تشخيص ترانه ماندگار و موقت را از هم ببياموزيم و براي رفع تشنگي ضمير حقيقت جوي ترانه - نوشيدن آب معرفت از سرچشمه زلال و پاك ترانه- بي اثر نخواهد بود بي شك استاد ايرج جنتي عطائي از اساتيد مسلم ترانه نوين ايران سرفراز است كه به تعبيرزيباي بانوي ترانه همنسلش سركار خانم زويا زاكاريان او پهلوان ميدان ترانه هاست آن بانوي فرهيخته كه خود يد طولائي در ترانه دارد مي گويد من هنوز مشغول نوشتن انشا براي دختزهاي همسايه و ويرايش نامه اي عاشقانه براي پسر بچه هاي محله مان بودم كه گوش دلم متوجه قصه وفاي ايرج در 19 سالگيش شد بوي نوبرانه مي داد و شهر عطر آگين شد با اين ترانه به اجراي خانم گوگوش كنون جدائي نشسته بين ما پيوند ياري شكسته بين ما رفتي و من آرزوي كس به سر ندارم قصة ي وفا با دلم مگو باور ندارم استاد اردلان سر فرازسراينده ترانه سال 2000 داريوش در باب ترانه هاي استاد عطائي مي آورد ترانه هاي ايرج انعكاس آينه وار از زندگي حقيقي مردم است شعر ايرج تكيه بر تنهائي انسان دارد تنهاتر از انسان در لحظه مرگ ساده تر از شبنم رو سفرة برگ مطرود همقبيله محكوم خويشم غريبه يي طعمه ي اين كندوي نيشم استاد تورج شعبانخاني موزيسين معروف آهنگساز قطعات آدمك و بهار بهار در مورد استاد جنتي مي گويد او از يك دغدغه اجتماعي به يك ترانه پر احساس عاشقانه مي رسيد و اين يكي از دلايل ماندگاري آثار اوست جمشيد مشايخي پير سينماي ايران مي گويد دوران دانشكده بيشتر ساعاتم را با ايرج مي گذرانم ( دانشكده هنرهاي زيبا ) و هميشه ترانه هايش را برايم مي خواند و من با خود مي نديشيدم كه او باسن كمش چه خوب دردهاي جامعه را لمس مي كند از عذاب خستگي گم حسرت من بوي گندم بر دلم داغ شقايق از عذاب تلخ مردم بابك بيات پيشكسوت ساخت آهنگ فيلم و ترانه از خاطرات دوستيش با ايرج مي گويد روزي من و او كه بچه محل بوديم قصه ترانه كوچه بن بستمان را شروع كرديم ما در استوديو كاسپين اتاقي داشتيم ظهري را تا غروب با هم گذرانيدم ترانه بن بست همانجا متولد شد من ملودي را مي ساختم و ايرج به وجد آمده ترانه را ادامه مي داد ترانه هاي ايرج هميشه بداد ملودي هاي من مي رسيد و اما استاد ايرج جنتي عطائي از زندگيش مي گويد من در 19 ديماه 1325 در مشهد خراسان به دنيا آمدم اصليت اجداد پدرم از تبريز و مادرم از مهاجران عشق آباد بود گرايشم به هنر با نمايش راديوئي شروع شد من شش يا هفت ساله بودم كه در نمايشي به اسم كورش با كارگراني زنده ياد خسرو شريف پور بازي كردم ولي در سنين شانزده هفده سالگي بهمراه دوستانم عليرضا كاووسي - ميلاد كيائي - بابك بيات پا به دنياي ترانه گذاشتم آهنگسازي بنام سليمان اكبري من و بابك را به دفتر كارش فرا خواند و يك ملودي برايمان زد تا كلامي مناسب روي آن بگذارم من در همان دفتر كارم را انجام دادم و از هم جدا شديم ولي هفته ها بعد در عصر جمعه اي اجراي ترانه را در يك برنامه راديوئي شنيدم و از آن دوران تا امروز هنوز هم در كوچه هاي پر پيچ و خم ترانه راه بجائي نبرده ام دوستدران عزيز نقد ترانه - علت انتخاب ترانه هاي استاد ايرج جنتي عطائي براي نقد كسوت حدود پنجاه ساله ايشان در ترانه ميباشد لذا براي شروع فصل نقد ترانه - ترانه هاي خونه و بن بست استاد ايرج جنتي عطائي با نقد كارشناسانه دكتر سيامك بهرام پرور مي آوريم و خواهشمنديم كه بدوا متن ترانه هاي منتخب را با دقت و ريز بينانه مرور كنيد تا راز ترانه هاي ماندگار فاش شود ------------------------------------------------------------------------------- خونه
خونه - اين خونه ي ويرون - واسه من هزار تا خاطره داره خونه - اين خونه ي تاريك - چه روزائي رو بيادم مي آره اون روزا يادم نمي ره - ديوار خونه پر از پنجره بود تا افق - همسايه ي ما - دريا بود ستاره بود منظره بود خونه خونه - جاي بازي - براي آفتاب و آب بود پره نور واسه بيداري - پره سايه واسه خواب بود
پدرم مي گفت قديما كينه هامونو دور انداخته بوديم توي برف و باد و بارون - خونه رو با قلبامون ساخته بوديم خونه عشق مادرم بود - كه تو باغچه اش گل اطلسي مي كاشت خونه روح پدرم بود - چيزي رو هم پاي خونه دوست نداشت
سيل غارتگر اومد - از تو رود خونه گذشت پلا رو شكست و برد - زد و از خونه گذشت دست غارتگر سيل - خونه رو ويرونه كرد پدر پيرمو كشت - مادر و ديوونه كرد
حالا من موند مو اين ويرونه ها پره خشمو كينه ي ديوونه ها منه زخمي منه خسته منه پاك مي نويسم آخرين حرفو رو خاك
كي مياد دست توي دستم بزاره تا بسازيم خونه مونو دوباره ----------------------------------------------------------------------------------- بن بست
ميون اينهمه كوچه كه بهم پيوسته كوچه ي قديمي ما كوچه ي بن بسته
ديواره كاهگليه يه باغ خشك - كه پر از شعراي يادگاريه بين ما مونده و اون رود بزرگ - كه هميشه مثل بودن جاريه
صداي رود بزرگ هميشه تو گوش ماس اين صدا لالائيه خواب خوبه بچه هاس كوچه اما - هر چي هست - كوچه ي خاطره هاس اگه تشنه است اگه خشك - مال ما كوچه ي ماس
توي اين كوچه بدنيا اومديم توي اين كوچه داريم پا ميگيريم يه روزم مثل پدر بزرگ بايد تو همين كوچه ي بن بست بميريم
اما ما عاشق روديم مگه نه نمي تونيم پشت ديوار بمونيم ما يه عمره تشنه بوديم مگه نه ؟ نبايد آيه ي حسرت بخونيم
دست خسته مو بگير - تا ديوار گلي رو خراب كنيم يه روزي - هر روزي باشه دير و زود مي رسيم با هم به اون رود بزرگ تناي تشنمونو مي زنيم به پاكي زلال رود ------------------------------------------------------------------------------ لازم بذكر است كه آهنگساز هر دو ترانه استاد بابك بيات ميباشد كه توسط آقاي داريوش اقبالي اجرا شد و زندان اوين و همسلولي اين گروه پاداش نظام وقت به اين ترانه هاي ماندگار بود كه بر آن شديم ما اينگونه ناسپاس نباشيم و به نقد زيباي دكتر سيامك بهرام پرور در خصوص اين دو شاهكار بنشينيم
خونه ترانه اي كاملا نمادين است در عين عال در دسته شعر حكايتها نيز جاي مي گيرد روايت ترانه از زمان حال با اين بند شروع مي شود
خونه - اين خونه ي ويرون - واسه من هزار تا خاطره داره خونه - اين خونه ي تاريك - چه روزائي رو بيادم مي آره
در همين بند ابتدائي ما با چند مفهوم كليدي همراه مي شويم ويراني و تاريكي حال حاضر و خاطره روزهاي گذشته و در مي يابيم صحبت از خانه ايست كه گذشته هاي زيباي پر نورو غرورش را با تاريكي و ويراني عوض كرده است اما چرا؟ و با اين سوال به بند دوم مي رويم
اون روزا يادم نمي ره - ديوار خونه پر از پنجره بود تا افق - همسايه ي ما - دريا بود ستاره بود منظره بود
شاعر چرا را بي پاسخ مي گذارد ولي از زيبائي هاي گذشته با حس نوستالژيك خود سخن مي گويد پنجره نماد روشنائي و ارتباط - دريا نماد وسعت و زيبائي - ستاره نماد اميد و نور ...همه و همه منظره هاي فراموش نشدني اند و باز مي سرايد
خونه خونه - جاي بازي - براي آفتاب و آب بود پره نور واسه بيداري - پره سايه واسه خواب بود
در اين بند دو نكته وجود دارد اول افسوس حاصل از تكرار خونه در مصرع اول كه از حيث فرم حالتي دريغ خواهانه ايجاد مي كند كه اين حالت با مفهوم شادماني كلمه بازي به تضادي جالب توجه مي رسد و دوم اشاره به اين كه در اين خانه همه چيز سرجايش بوده است نور براي بيداري - سايه براي خواب يعني جمعي از تضادها كه با حضور بموقع خود به واسطه نظم مناسب - زاينده آرامش و زندگي اند ادامه مي دهيم
پدرم مي گفت قديما كينه هامونو دور انداخته بوديم توي برف و باد و بارون - خونه رو با قلبامون ساخته بوديم
براي ساختن چنان خانه بايد هم چنين بود اگر قرار باشد زيبائي باشد زشتي كينه به كار نمي آد و اگر قرار باشد جائي براي بازي پر تلالو آفتاب و آب ساخت بايد با برف و باد و باران - مظاهر قهر تقدير و طبيعت جنگيد - و چنين جنگي جز با نيروي عشق ميسر نيست عشقي به خانه و خانمان و وطن
خونه عشق مادرم بود - كه تو باغچه اش گل اطلسي مي كاشت خونه روح پدرم بود - چيزي رو هم پاي خونه دوست نداشت
نه تنها تركيب واژگان اين چند بند سرشار از نرمي و لطافت و زيبائي است پنجره دريا ستاره آفتاب آب نور سايه قلب عشق اطلسي روح ...وبا نگاهي دقيقتر به راحتي مي توان دريافت كه موسيقي شعر از آغاز با لحني كش دار و لالائي وار آغاز مي شود و بتدريج در دو بند اخير با افزوده شدن بر طول مصرعهاي زوج اين ا لحن آرام و رودخانه وار تقويت مي شود تا خواننده در آرامش اين ياد آوري هاي زيبا غرق شود و به هم حسي با راوي در عشق به اين خانه و خانمان نزديك شود اما به ناگهان بند بعدي با وزن كوبشي و مقطع و كوتاهش مانند پتك بر سر مخاطب آوار مي شود
سيل غارتگر اومد - از تو رود خونه گذشت پلا رو شكست و برد - زد و از خونه گذشت دست غارتگر سيل - خونه رو ويرونه كرد پدر پيرمو كشت - مادر و ديوونه كرد
همانطور كه سيل به ناگهان سر مي رسدهمه چيز در شعر نيز به ناگهان اتفاق مي افتد وزن كوبشي و كوتاه مي شود كلمات از لطافت به خشونت مي رسد سيل غارتگر شكست برد زد ويرونه كشت ديوونه و ... و كليت شعر به يك نفس نفس زدن ديوانه وار از ترس تشبيه مي شود از سوي ديگر تعدد فعلها در اين دو بند حكايت از زيرو رو شدن همه چيز دارد و سرعت اين فرايند و درست همين جاست كه ما جواب چراي بند آغازين را به بي رحمانه ترين شكل مي گيريم اما سيل همانطور كه ناگهاني آمده ناگهاني هم خواهد رفت و البته دريغ و افسوس در پس خود به جا خواهد گذاشت دريغي كه با لحني كشدار تر از آغاز مويه مي كند
اما راستي آيا اين پايان ترانه است شايد اگر ترانه سراي ديگري غير از جنتي بود همين پايان تلخ و مويه وار را بر مي گزيند و تمام اما او با تمام گلايه اي كه از اوضاع دارد و سياهيها را مي بيند اميد به نور را نيز از دست نداده است پس مي سرايد
منه زخمي منه خسته منه پاك مي نويسم آخرين حرفو رو خاك
كي مياد دست توي دستم بزاره تا بسازيم خونه مونو دوباره
انسان وظيفه اي جز ساختن ندارد حتي اگر هزار بار سيل غارتگر از هزار رودخانه بگذرد رسالت انساني چيزي جز اين نيست اما اين را هم باور دارد كه يك دست صدا ندارد و اصولا - خانه وطن تنها براي ( من ) نيست مال ( ما ) است و شاعر آخرين حرفش را بر روي سنگ خاكش مي نويسد تا اگر از امروزيان اش كسي به همراهيش بر نخاست فرداييان او ياري گرش باشند ناگفته پيداست كه ترانه ماندگار خونه ستايشي از گذشته پر شكوه وطن و نكوهش ويراني اش در زمانه ي شاعر است شاعر خود را ميراث دار آن گذشته پر نور مي داند و به همين سبب تن به تاريكي و ويراني نمي تواند بسپرد
ترانه ي بن بست قرابت ها و تناقض هاي جالبي با ترانه خونه دارد باز هم صحبت از يك كوچه است و خانه هايش و يك رود بزرگ اما اين بار داستان به طور كلي متفاوت است
ميون اينهمه كوچه كه بهم پيوسته كوچه ي قديمي ما كوچه ي بن بسته
مي بينيد كه اين بار صحبت از ويراني نيست صحبت از بن بست بودن و قدمت است در حقيقت اينجا شاعر رويكردي به اسلوب ساختن كوچه – وطن دارد و نكته اي كه مورد توجه قرار مي دهد بسيار تامل بر انگيز است بن بست بودن كو چه ي بن بست كوچه ئي بي ارتباط است كوچه ئي كه به هيچ جائي راه نمي برد حتي به نا كجا اما چرا كوچه وطن شاعر بن بست است و فراسوي اين بن بست چيست ؟ شاعر ما را با اين سوال ها به بند دوم مي برد
ديواره كاهگليه يه باغ خشك - كه پر از شعراي يادگاريه بين ما مونده و اون رود بزرگ - كه هميشه مثل بودن جاريه
پس اين كوچه بن بست است چون يك ديوار كاهگلي راه را بسته است خصوصيات اين كوچه جالب توجه است كاهگلي و پر از شعراي يادگاري و محدود كننده يك باغ خشك با كمي تفكر مي توان دريافت كه صحبت از قدمت اين ديوار است ديواري كه در عصر آهن و سيمان و بتون از كاهگل ساخته شده است و از ياد نبريم كه كاهگل و اصولا بوي كاهگل پشتوانه اي از حس قدمت در خود دارد پس از آن تركيب پر از شعر هاي يادگاري مي آد پس اين ديوار ارزشمند است و ارزش آن به يادگاري هائي است كه در طول زمان بر آن نگاشته شده است و آخر اينكه محدود كننده يك باغ خشك است يعني در حقيقت پاسدار هيچ است باغي كه ثمره و بهره اي از زيبائي ندارد اما چرا اين باغ خشك است ؟ چون ديوار بين ما و رود بزرگ واقع شده است كه مي تواند سرچشمه سبزي اين باغ باشد اين رود كه مثل بودن جاري است نجات دهنده باغ است اما ديوار مانع سرسختي است به روشني پيداست كه ديوار كاهگلي نماد سنت و باورهاي سنتي خشك است و در مقابل آن رود بزرگ نماد نوشدن و جاري شدن و سبز شدن است و شاعر معتقد است كه ما به باورهاي قديمي و خرافي مان چنان دلباخته ايم كه نه خشكي باغ برايمان مهم است نه رود برايمان اهميت دارد
صداي رود بزرگ هميشه تو گوش ماس اين صدا لالائيه خواب خوبه بچه هاس
نكته جالب اين جاست كه همه مي دانيم رود وجود دارد حتي بچه ها به زيبائي هاي رود واقفند اما تنها به آواي دورادور از آن دل خوش كرديم و در نتيجه چنين آوايي بجاي آن كه اسبابي براي بيدار كردن باشد تنها به درد لالائي و خوابيدن و رويا ديدن مي خورد
كوچه اما - هر چي هست - كوچه ي خاطره هاس اگه تشنه است اگه خشك - مال ما كوچه ي ماس
شاعر كه خود اهل همين كوچه وطن است دليل را به زيبائي بازگو مي كند چون اين كوچه كوچه خاطره هاي ماست و تخطي از اين خاطره ها انگار مالكيت ما را بر اين كوچه بهم مي زند و ادامه مي دهد
توي اين كوچه بدنيا اومديم توي اين كوچه داريم پا ميگيريم يه روزم مثل پدر بزرگ بايد تو همين كوچه ي بن بست بميريم
اين كوچه وطن همه زندگي ماست و حتي موطن همه مرگ ما پس بايد بي هيچ تغييري حفظش كرد مثل عصر پدر بزرگ ها شاعر اين جا با قراردادن خود – يا به عبارتي نيمه سنتي خود – به عنوان راوي – دلايل اين حفظ سنت را با شيوه هاي احساس انديش باز گو مي كند اما نيمه مدرن او نيز كه نسبت به نيمه سنتي اش عقل انديش تر است حرفاي خودش را دارد
اما ما عاشق روديم مگه نه نمي تونيم پشت ديوار بمونيم ما يه عمره تشنه بوديم مگه نه ؟ نبايد آيه ي حسرت بخونيم
عقل مي گويد كه آيا آب جان داروي خشكي باغ نيست ؟ آيا باغ خشك و بي ثمر اصولا افتخاري دارد كه ديوار كاهگلي داشته باشد ؟ آيا براي فرار از زنجير اين حسرتها نبايد لبان تشنه را با زلالي رود آشتي داد؟ اينها همه تقابل سنت و مدرنيته است چيزي كه بيش از هر چيزي در دهه هاي چهل و پنجاه در ايران غوغا مي كرد در حقيقت انسان موجودي دو پاره بود كه نيمش به واسطه تربيت و تاثير اجتماع خصوصيات سنتي اش را حفظ و نيمي ديگر به واسطه ي تحولات دنياي خارج به سمت مدرنيته حركت كرده بود محصول اوليه اين دو پاره گي بي لذتي خواهد بود بي لذتي و حسرتي كه آثارش را به شكل ياس و دل مردگي و سر خوردگي مي توان ديد چنين خصوصياتي در تمام جوامع در حال گذار ديده مي شود و شاعر به زيبائي اين دو پارگي را به نمايش مي گذارد و البته نهايتا تصميم عقل آينده انديشش را برتر مي بيند و مي سرايد
دست خسته مو بگير - تا ديوار گلي رو خراب كنيم يه روزي - هر روزي باشه دير و زود مي رسيم با هم به اون رود بزرگ تناي تشنمونو مي زنيم به پاكي زلال رود
جالب اين جاست كه شاعر با اين كه خسته است اما مي داند كه عجله در اين روند تكويني تنها مي تواند اثر سو داشته باشد او مي داند كه يك روز دير يا زود بالاخره اين اتفاق خواهد افتاد لذا اصرار نمي كند كه همين حالا جامعه بايد سير تحولات خويش را در گستره ي زمان طي كند و با رشدي گام به گام به جايي برسد كه ديگر آواي دلپذير رودسار سبزي و آباداني تنها يك خيال نباشد و پاكي و زلاليش پذيراي تن هاي تشنه گردد و اين گونه است كه شاعر هم چنان نور اميدواري اش را بر كوچه بن بست مي تاباند ----------------------------------------------------------------------------- در نقد ترانه خونه و بن بست به اين خلاصه مي رسيم كه شاعر گذشته پر عظمت خانه – وطن را در شعر خونه مي ستايد و پاس مي دارد و دلتنگ آن عظمتها ست و از سوي ديگر در ترانه بن بست از باورهاي قديمي كه ديواري در برابر شكوفائي كوچه – وطن هستند گلايه مي كند در خونه اين مفاهيم را مي بينيم خانه – خاطرات قديمي از خانه – نادلپذير بودن فعلي خانه – رود – تصميم براي باز ساختن خانه ولي در بن بست با اين تركيب ها طرف هستيم كوچه – خاطرات قديمي كوچه – نادلپذير بودن فعلي كوچه – رود – تصميم براي نو آفريني كوچه شباهت غير قابل انكار است ولي اين ظاهر كار است چون شيوه استفاده از مفاهيم در اين دو شعر تقريبا در تضاد با هم قرار دارد در خونه ويراني خانه به سبب سيل است كه از رود برخاسته پس رود مولفه اي منفي است كه سيل آب آن ويرانگر خانه است اما در بن بست كوچه خشك است چون ما قصد خراب كردن ديوار كاهگلي كه سدي بر رود است را نداريم و مي بينيم كه رود مولفه اي مثبت است كه سبزي و آباداني را به همراه مي آورد راستي شما دوست عزيز و دوستدار ترانه راز ماندگاري اين ترانه ها را در چه مي دانيد از ميان اظهار نظرات مختلف در مورد ترانه هاي استاد ايرج جنتي عطائي - تكرارنظر استاد تورج شعبانخاني براي حسن ختام اين بخش مرتبط تر از سايرين است ايرج از يك دغدغه اجتماعي به يك ترانه پر احساس عاشقانه مي رسيد و اين يكي از دلايل ماندگاري آثار اوست ضمن تشكر از شما عزيز محترم بابت خواندن اين متن قطعا عضويت و اظهار نظرات شما در پويائي اين بخش موثر خواهد بود
صداي تو بيداري ريشه آواز سبز برگه صداي تو پر وسوسه مثل شب خوني تگرگه صداي تو آهنگ شكستن بغض يه دنيا حرفه تصويري از آواز صريح قنديل نورو برفه
ما صدايت را چشم انتظاريم با هم ياريم و پلي ارتباطي در رسيدن به ترانه هاي ماندگاريم دوست ترانه دوست -----------------------------------------------------------
سلام بر دوستان ترانه دوست حتما اين مثل ايراني رو شنيديد آب در كوزه و ما گرد جهان مي گرديم يكي از مصداقهاي اين مثل در جامعه امروز دلدادگان شيدائيست كه با وجود داشتن عشقهاي زميني به دنبال سراب عشقهاي رويائي به اين باور مي رسند كه گاهي چه زود دير ميشه چون اون عشق پاك زميني آسموني شده و پشيموني ديگه سودي نداره اونكه رفته ديگه هيچ وقت نمي آد تا قيامت دل من گريه مي خواد اين عشقهاي پاك زميني مي تونه مادر پدر برادر خواهر و همسر و دوست صميمي آدم باشه كه با وجود اظهار عشقي كه به آدم دارن با بي محلي و بي وفائي روبرو مي شن
با اين مقدمه اينبار به نقد زيباي ترانه ماه پيشوني به روايت استاد ايرج جنتي عطائي از آلبوم پل سركار خانم گوگوش و با قلم استاد آرش افشارمي نشينيم چه خوبه كه اين ترانه رو يبار ديگه قبل از خوندن نقد گوش بفرمائيد و پيام ترانه رو كشف كنيد ---------------------------------------------------------------------
ماه پيشوني
توي گسترده ي رويا اي سوار اسب ابلق راهي كدوم مسيري توي تاريكي مطلق اي به رويا سرسپرده با توام اي همه خوبي راهي كدوم دياري آخه با اين اسب چوبي
با توام اي كه تو فكرت با هر عشقو با هر اسمي رهسپار فتح قلب ماه پيشوني طلسمي توي دستاي نجيبت عكس ماه پيشوني داري واسه پيداكردن جاش دنيا رو نشوني داري
ماه پيشونيه تو قصه فكر بيداري تو خوابه خورشيد هفت آسمون نيست عكس خورشيد توي آبه از خواب قصه بلند شو اسب چوبيتو رها كن ماه پيشوني مال قصه اس مرد من منو صدا كن
اگه از افسانه دورم اگه ماه پيشوني نيستم اگه با زمين غريبه اگه آسموني نيستم واسه خواب خستگي هات مثل يك قصه لطيفم به صداقت تو مومن مثل قلب تو شريفم
----------------------------------------------------------------------------- ماه پيشوني و ستايش عشق زميني
ماه پيشوني اگرچه به لحاظ بيان و آرايش زباني استحكام شاهكارهاي ايرج جنتي عطائي را ندارد اما از نظر محتوا يكي از بهترين آثار اوست ترانه بر پايه ي تلميحي به قصه عاميانه - از جنس قصه هاي پريان بنيان شده و به همين خاطر هوشمندانه يك منطق روائي را به كار مي گيرد كه متاثر از دانش ترانه سرا در ساختار نمايش است اين روايت نمايشي به دو پرده ختم مي شود در پرده اول خطاب هاي راوي عشق به سوار - دوم شخص - است كه هويت و هدف سوار را براي ما روشن مي كند
توي گسترده ي رويا اي سوار اسب ابلق راهي كدوم مسيري توي تاريكي مطلق اي به رويا سرسپرده با توام اي همه خوبي راهي كدوم دياري آخه با اين اسب چوبي
با توام اي كه تو فكرت با هر عشقو با هر اسمي رهسپار فتح قلب ماه پيشوني طلسمي توي دستاي نجيبت عكس ماه پيشوني داري واسه پيداكردن جاش دنيا رو نشوني داري
اما پرده دوم با شرح حال ماه پيشوني آغاز مي شود
ماه پيشونيه تو قصه فكر بيداري تو خوابه خورشيد هفت آسمون نيست عكس خورشيد توي آبه
و اين پاره پلي است كه ما را به روايت اول شخص مي رساند جائي كه خود گويي هاي راوي با شرحي كه درباره ي سوار شنيده ايم در هم مي آميزد و قصه را كامل مي كند
از خواب قصه بلند شو اسب چوبيتو رها كن ماه پيشوني مال قصه اس مرد من منو صدا كن
در ابتدا ميان مه و غبار و تاريكي رويا گون سواري پيدا ميشود شاهزاده اي كه شاهزاده نيست همانطور كه ماه پيشوني اش ماه پيشوني از آب در نمي آيد مردي كه بر اسب چوبي خيال سوار است و به جاي راهي كردن فرستاده گان - چون اصلا چنين فرستادگاني ندارد - خود به جست و جوي ماه پيشوني در آمد رويايش چنان بزرگ و دور است كه بدنبال كسي تنها با يك عكس و آنهم در مكاني به وسعت تمام دنيا مي ماند گمشده اي كه در هفت آسمان بايد به جست و جويش پرداخت اما راوي اورا به عشق زميني دعوت مي كند نكته ويژه ي اين ترانه هم همين جانب داري و دعوت است دعوتي كه بيان گر رسالت اجتماعي ترانه سرا و از نگاهي - برتر از روشن گري هاي سياسي توام با سياه نمائي تيره گوئي است زيرا نه بر شرايط گذاري اجتماعي كه بر يك مسئله ريشه دار در فرهنگ دست مي گذارد كه شريفترينه حيطه ي كار ترانه است انتقاد به عشق رويائي كه خود تا حد زيادي از ادبيات ريشه گرفته و تا جاي ممكن در قصه تقويت شده - در قالب موسيقيائي و ترانه يك سنت شكني جسورانه بود در ماه پيشوني ترانه سرا در حد يك روان شناس عمل مي كند و عشق رويائي را كه يكي از دلايل فاصله افتادن ميان انسانهاست به نقد مي كشد جالب است كه استاد شاملوي بزرگ نيز سالها بعد در آخرين كتاب خود به چنين مفهومي مي پردازد
درخت معجزه نيستم تنها يكي درختم نوجي در آبكندي و جز اينم هنري نيست كه آشيان تو باشم تختت و تابوتت
كه قابل قياس است با
اگه از افسانه دورم اگه ماه پيشوني نيستم اگه با زمين غريبه اگه آسموني نيستم واسه خواب خستگي هات مثل يك گريه لطيفم به صداقت تو مومن مثل قلب تو شريفم
نكته ديگه كه ماه پيشوني را متمايز و برجسته مي كند - با توجه به اين كه سراينده اش زن نيست - زنانگي آن است كه روح شاعر در دغدغه هاي روحيات زنانه حلول مي كند اگرچه ترانه سرايان ديگري نيز دست به چنين تجربه اي زده اند اما نتيجه ي كار فاقد عمق احساسي ترانه هاي عطائي است كوتاه مطلب اينكه راز ماندگاري و تاثير گذاري عميق ترانه ماه پيشوني اين است كه مي تواند زبان حال طيف گسترده اي باشد و در زمزمه ها و گفته ها و نوشته هاي عاشقانه بيايد و شايد گرهي هم بگشايد